کاشکی یکبارگی نادانی شدمی..."عین القضات"
روزگار بلند جهان را به آرامی در ساعتی شماطه دار مخفی میکنیم بی آنکه اعداد،در فرسایش سالهای بی باران، دایره ی وقت را ترک گفته باشند.حالا مشتی خاک که بوی تعفّن آدمیزاد گرفته را در آینه های تو در توی دالان هایی میپاشیم که راه، را به بعد گمشده هدایت میکنند.
چه مزخرف همه ی راهها اما به سمتی که هیچ احدالناسی نمیداند کجاست میرسند.چه 2012 مسخره ای است.مایا ها این را بهتر از همه ی اجداد بشر فرزانه فهمیدند.چه معصومانه زیر همه ی کاسه ها نیم کاسه ای ست.چه بی شرمانه فلسفه هایی که بافتیم به صفر رسیدند.چه وحشتناک شعرهایی که گفتیم در هیاهوی مارش های نظامی آنسوی دیوار های راه راه،به گا رفتند.سطر های گیج، زیر ساطور های ساده ی تیز چه بی تفاوت وادادند.
معلومم شد که هیچ معلوم نشد"خیام"
پروفسور داوکینز،در یکی از سخنرانی های علمی اش گفته است برای اینکه بدانید نوع بشر چه اندازه نسبت به جهان بزرگ،علم و آگاهی دارد،کافیست به آسمان بالای سرتان نگاهی بیاندازید!به راستی سهم بشر از جهان چیست؟از زمان، چطور؟آیا به راستی روایتها فرو ریخته اند؟آیا متون به طور مطلق کارکرد مطلوبی در جهت نمایی به انسان مدرن ایفا کرده اند؟آیا حجم سرسام آور اطلاعات و اخبار، نتیجه ای درخور برای ما داشته است؟آیا ایدئولوژی ها به پایان رسیده اند...(آیا ایدئولوژی ها به پایان نرسیده اند؟)
"زاهدان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند" حرف حسابشان چیست؟آیا پای "استدلالیون" واقعن "چوبی" است؟جوابهای بسته بندی شده ی آماده میگویند:نمی دانیم!
زاهد میگفت کسب تقوا دین است
شیخ آینه بر کف که سلوک آیین است
دیوانه ی ما به رغم این بیخبران
عریان گردید و گفت مردی این است
"بیدل"
و جهان بر مدار آلت خویش مچرخد.بی گمان از میان اسم و عصمت،یک کدام به گه کشیده خواهد شد.سقوط سقط آمیزش آخرین برگ برنده ی ارواح خبیثه است.سوی چشمهای مبهوت به کدام نقطه خیره خواهد شد.سنگها از انهدام سایه ها میگویند.سگها از مقارنه ی نحس دو خورشید.رنگ های سکوت در بنفش های گند،مات میشوند...
قاف حرف آخر عشق است..."قیصر"
و البته حرف اول نام خانوادگی من.سیب هایم را میشویم و آنها را به عقربه های ساعتم آویزان میکنم.تو میگویی پس سیب های من؟کوزه ای نشانت میدهم پر از حرف،پر از کلمه، پر از نهایت آرزوهای خوب و تو میخندی.و تو در لباس من قایم میشوی.
سیب هایم را از ساعتم بیرون می آورم.حالا عقربه های وقت، را باد برده است.تو در من میپیچی.مثل بوی سیبی که در جاذبه ی تنت پیچیده.بی خیال هرچه فلسفه تو را بغل میکنم تا من هم بوی سیب بگیرم.
بی هیچ حکایت دیگری:
1)
حلقوم
حلقه می شود در حلق
این معلّق بی تن
تن به قاب نمی دهد
●
پوزخند قشنگی است جهان
در قاب!
2)
تاریخ ناتمام تکامل یک جنس بد به قیمت وحشت
اثبات ناگهانی یک هیچ در بُعد بی نهایت وحشت
□
از سمت بی تردّد کوچه در ذهن یک خدای مردّد
مردان کم تحمّل یک شهر مردند رأس ساعت وحشت
زن ها که با اشاره ی ابلیس استوره های وسوسه بودند
از خانه ها به کوچه پریدند در دستشان علامت وحشت
زنبیل های خسته ی بی دست توی صفی دراز نشستند
ارواح،راویان جهان اند نوبت به چیست؟![نوبت وحشت]
دستان بی تفاوت ابلیس مشغول آفرینش مرگ است
یعنی خدای زنده ی بی نقص ظاهر شده به هیأت وحشت
مثل فنر میان دو انگشت از هم به ارتجاع رسیدیم
توی صفی دراز نشستیم در انتظار رجعت وحشت
چشمان ورپریده ی یک شهر…تابوتهای ثابت و سیار...
این بود واقعیت وحشت...
این بود واقعیت وحشت...
با احترام – محمد قائدی
محمدجان اگرچه دیر اما خوب....
چه بی شرمانه فلسفه هایی که بافتیم به صفر رسیدند
پوزخند قشنگی است جهان
در قاب!
تابوتهای ثابت و سیار
و ممنون.
چیزی ندارم که بگویم ... تنها می توانم بغضت را چشم بیارم و دریا ببرم ... و چقدر همه چیز مسخره است ...
دلم برای نوشته هایت تنگ شده بود ... و برای خودم ...
دلم گرفته قناری ... ما اینجا چه می کنیم؟
چه سپید های شیرینی و غزل هات که قدیمی و نو هر بار که می آیم همه را می خوانم.
و اسمت که البته با انتهای عشق آقاز می شود
روزگار نیکو
و پر غزل
سلام ژست خیلی خیلی خوبی بود
شعر اخرت هم که وحشتناک به دل نشست
و خدا میداند چقدر اینگونه اشعار را دوست میدارم
چون شعر زاده ی همین لحظات بوده است
چشمم اما به دست توست . . و به چوبی که کوزه را می شکند ؛
سلام
ممنون
لذت بردم
با احترام لینک شدید
لذت دو باره و چند باره شو بردم محمد عزیزم
هیشه شاعری
همیشه...
دورود محمد قائدی عزیز.خوندم و لذت بردم.
*
*
ما که برگشتیم به دیار شرجی.کاش دیده بودمتون روز آخر...
به امید دیدار.
و با اردات فراوان
سلام محمد جان
خوبی آقا معلم؟
خواندمت
مرسی
سلام.
لذت بردم عزیز
بسیار زیبا
واقعا لذت بردم
احساس تازه ای بم دست داد این واژه ها کنار هم نو و جدید بودند .
بسیار زیبا
درود دوست عزیز
سپاس از حضورتان
با علاقه می خوانمتان
سلام دوست گلم
کار قشنگیه دست گلت درد نکنه...
جاودانگی ات را آرزو می کنم.
شعرهای محمد قائدی همیشه حرف دارند
سلام دوست عزیز
با پلنگه اهلی به روزم ومنتظر حضور گرمتون..
قاف حرف آخر عشق است
همانجا که نام بزرگ تو آغاز می شود!
بیت آخر غزلت رو دوست داشتم ولی خیلی شعر سنگینی بود کلن... احتمالن سر فرصت باید چندبار دیگه بخونمش تا کامل دوزاریم بیفته!
مرسی محمد جان
از بابت سایت شعرانه هم مرسی
غزلم رو خوندی؟
سلام رفیق ...
با روزگاری خسته به روزم ...
صداکن مرا
صدای تو خوب است
سلام
به روز هستم و منتظر
در منی ای هوای آزادی
چشمهایم ولی ندیده تورا
در ستایش دیوانگی بــــــــه روزم...
با خبری از همنوایی شبانه
و شعر
که آخرین پناهگاهه
من "ما"ی منتشـــــــــــــــــــــر نشده بودم
رگهای شهـــــــــــــر خونی ِ جوی ماست
سربازهـــــــــــــــــــــــــــای لشکر تنهاییم
پوتین مــــــــرگ روی گــــــــــلوی ماست
منتظرم
zerafat70.blogfa.com
سلام جناب قائدی
از آثار شما لذت می برم ... مخصوصا از زبانتان (زبانی سالم با استفاده توام با وسواس از اختیارات وزنی و ... چیزی که همیشه دغدغه ی خودم هم بوده است و تلاش کرده ام به آن نزدیک شوم )
خوشحال می شم اگر سری هم به وبلاگ من بزنید و نظرتون رو راجع به کارام بگید .
در ضمن من هم علاقه ی زیادی به کلمه ی صلب دارم اما اوایل هر وقت که میاوردمش تو شعرم کسی معنی ش رو نمی فهمید :
سر به راهم به حکم دست تو و . . . توسری می زنی صلاح مرا
سر به زیر از وجود سقفی صلب ؛ آسمانی سیاه روی قفس
مرسی از دعوت
بی تعارف پست خوبی بود
از تیترای قرمز بگیر تا...
و شعرها هم که مثل همیشه خوب...
پوزخند قشنگی است جهان
در قاب!
فقط یه چیزی آقای قائدی
شما آدمو می خونید و بعد کامنت دعوت میذارید؟
یا اصلا نمی خونید؟
خیلی خوب و عالی
سلام دوست من
به روزم و منتظر حضور شما
[گل]
مجموعه شعر رودئو اثر رضا مرتضوی برندهی جایزهی شعر خبرنگاران و جایزهی ادبی خیام ، توسط انتشارات مروارید منتشر شد . لطفا برای کسب اطلاعات بیشتر به آدرس وب سایتی که در همین کامنت گذاشته شده مراجعه کنید . روز خوش .
درود برشما آقای قائدی عزیز
به روز هستم با:
- حال شعرهایم خوب است...
- کولاژ زنده ست
- کولاژ کولاژه شاعرا سبز میشن!
- ترانه ای که اسمشو "باج" گذاشتم!
www.kazemekhoshkeezadeh.blogfa.com
خوشحال میشم تشریف بیارید...
«دوباره برمیگردم به آخرین بوسه»
با احترام دعوتید!
اگر مخاطب این پست باشید
نگاهی متفاوت به زلزله ی آذربایجان
چند شعر از چند نفر!
و شعری پر از بغض از من خواهید خواند
منتظر چشم هایتان...
:)
سلام
با هایکویی دیگر به روزم و منتظر نگاه و نقدتان
تو را
کجای زندگیم جا بدهم
وقتی دختر سیگار فروشی
تمام دنیا را توی یک سیگار جمع می کرد
و پشت گوش می انداخت که
عشق هست
دوست داشتن هست...
دوست عزیز با دو شعر بروزم
دعوتید با احترام...
[گل]
نیمکت هنوز خالیست
و مردی خاطره هایش را مرور می کند
با خش خش برگ های پاییز...
سلام
به روزم با شعری از جنس پاییز
و منتظر حضور و نظرات ارزشمندتون
سپاس
بسیار عالی /دستت در نکنه
سلام
هایکوی من منتظر نگاه و نظر شماست
وبلاگ «سگ لرزه های یک شک»
با سه شعر
و با عشق و نکبت به روز شد...
که شعر خوب بگویم دل «تو» خوب شود!
منتظرتان هستم...
خدا کلاه مرا خواست با سر آوردی
اگر چه قوچ فرستاد خنجر آوردی
سلام
با یک غزل و یک خبر به روزم
دوست بزرگوار جناب قائدی
رسما"از شما دعوت می شود تا در "جشنواره بزرگ کتابخوانی مجازی"شرکت فرمائید.
مایه مسرت ما خواهد بود اگر به عنوان همکار افتخاری در اجرای این جشنواره همکار ما باشید
سلام کار کم نظیری بود و بیت آخر خیلی چسبید!
(چشمان ورپریده ی یک شهر…تابوتهای ثابت و سیار
این بود واقعیت وحشت ُ این بود واقعیت وحشت)
شما رو دعوت میکنم که سر بزنید و نظر بدین!
www.avakh70.blogfa.com
ما را رنجی میرسد
از تنهایی هم
و تنهایی در آغوش گرفته را
بیا پیاده شویم....
درود
به روزم با شعر و خبر به روز کردن دوستان
دعوتید
دوست بزرگوار: جناب قائدی
رسما" از شما دعوت به عمل می آید تا در "اولین جشنواره بزرگ کتابخوانی مجازی" شرکت فرمائید.
همچنین مایه مسرت است اگر در اجرای این طرح همکار افتخاری ما باشید و ما را از کمکها و حمایتهای معنوی خویش بی بهره نگذارید
آب خودش را برد
رودخانه را
جا گذاشت.
درود
دعوتید به خواندن
کوتاه آمدن هایم در شعر