نیوتن توی دستهای سیب

تنها ماهیهای مرده موافق جریان آب شنا میکنند

نیوتن توی دستهای سیب

تنها ماهیهای مرده موافق جریان آب شنا میکنند

مرکز افتاد برون؛

بس که شد این دایره تنگ... «بیدل»

من رفیق راه دهقانان شدم...

واکاوی اجمالی اندیشه های محمد سلیمانی(شعله تنگستانی)



"کشاورز مفلوک،به اجبار زمین را به سختی میشکافت و بذر می انداخت و دانه ای را بدون اجازه برداشت نمیکرد.خان مقتدر،همیشه شکم آنان را جز به نیمه-سیر شدن عادت نداده و پرورش نمیداد.زیباترین دختران و معصومترین زنان روستایی را در ازای قدرت و تسلط خود در آغوش بی عفتی کشیده،عصمت و اصالت مریم بودن انسان را به تاراج متزلزل میساختند.در این میان تنها خانواده ی خوانین بود که میتوانس خوب بپوشد،خوب بخورد و خوب زندگی کند و پناهی نیز به جز خانه ی خان نبود.تابعیت از جبر خان تنها میراثی بود که یک روستایی به نوادگانش تعلیم میداد تا زنده بمانند."


"از مقدمه ی منظومه ی دهقان و خان- محمد سلیمانی"


از نگاه مارکس در تقسیم بندی دوره ای تاریخ، فئودالیسم علی القاعده نتیجه ی منطقی اضمحلال نظامهای اشتراکی و برده داری است. یک تعریف ساده از نظام فوق الذکر میگوید:گروهی از مردم( ذیل نام کشاورز،دهقان،رعیت یا هر چیز دیگری)در ازای خدماتی که به خان یا ارباب یا زمیندار بزرگ،ارائه میدهند،حق استفاده از زمین ارباب را به دست می آورند.تحقیقا نظامهای فئودال در هر اقلیمی با توجه به ویژگیهای خاص فرهنگی،قومی و جغرافیایی همان اقلیم مجال بروز می یابند.چه آنکه در ایران نیز این سیستم،خود را در مناسبات میان ارباب(زمیندار،قدرقدرت،خان یا...) و رعیت(کارگر،زیردست،دهقان یا...)،باز تولید کرد.

اقتصاد مصرف گرا و اصالت زمین(در اینجا زمین به مثابه یگانه عامل پدیداری رابطه ی تاریخی تعریف شده میان ارباب و رعیت نقشی تعیین کننده دارد.به این صورت که زمیندار بزرگ با اتکا به مالکیتی که نسبت به زمین دارد خود بخود جواز بهره کشی از رعیت نیازمند را از طبیعت دریافت کرده است!)دو بال اصلی فئودالیسم بومی شده ی ایران بودند والبته در این میان تفاوتهایی نیز میان نسخه ی ایرانی و فرنگی موجود بود که میتوان در جای خود به آنها بیشتر پرداخت.

و اما بعد...

همانند هر متن و نوشته ای،منظومه ی دهقان و خان نیز از دو منظر کلی قابل بررسی است.یکی شکل بصری این کتاب و دوم مضمون و محتوایی که با آن همراه است.این کتاب دومین و در عین حال آخرین مکتوبی است که زنده یاد محمد سلیمانی در دوره ی کوتاه حیاتش منتشر کرده است.منظومه ای در 112 صفحه و در قالب مثنوی با رایجترین وزن آن(فاعلاتن فاعلاتن فاعلن) منتشر شده در سال 1353. شاعر لابلای این منظومه،به تناوب از کوتاه واره هایی(رباعی،قطعه و...)استفاده میکند که در بیشتر مواقع میتوان به گونه ای ارتباط معنایی میان این کوتاه - واره ها و متن اصلی کتاب پی برد...

در این فرصت، حقیر به دنبال این نیستم که به واکاوی فنی وهمه جانبه ی این کتاب بپردازم.بلکه آنچه برایم اهمیت دارد کشف باور و تفکری است که این منظومه در بستر آن بالیده است.میخواهیم نسبت شاعر را با جهانش مشخص کنیم.میخواهیم بدانیم چگونه است که در یک محیط تنگ و سَرخورده از غوغای روزگاران، ناگهان نجیب زاده ای محترم(پدرش کدخدارضا مردی ذینفوذ در تنگستان آن دوره است)پیله ی عادت و روزمرگی اقلیمی را دریده و به هوای لایتناهی ادراک فرو میغلطد.

در ابتدای منظومه ی دهقان و خان، اتوبیوگرافی شاعر را که میخوانیم بدون هیچ مداهنه، گویی با داستانی درام مواجهیم که به سرعت از پیش روی ما در حال عبور است.انواع کشمکش هایی که لازمه ی یک داستان جذاب است در آن به چشم میخورد و لحظه به لحظه نبردی تمام عیار، میان شاعر(کاراکتر اصلی) و سایر پدیده های انسانی و طبیعی در جریان است .این کشمکشها گاهی میان او (در یک سوی ماجرا) و خان و برادران ناتنی اش(در سوی دیگر)-بر سر میراث پدر-اتفاق می افتد و گاهی هم به صورت پنجه درافکندن او با ابزارهای تولید،رخ می نماید. شاعر مورد گفتگوی ما هنگامی که در اوان نوجوانی، با فقدان پدر مواجه میشود و در واقع حامی اصلی خود و مادر و خواهران تنی اش را از دست میدهد،خود را با تمام وجود در برابر ستم مضاعف خان محلی و برخی بستگانش(هر چند همیشه برایشان احترام فراوان قائل بود) تنها میابد و اینچنین است که بر آن میشود تا بر خلاف میل باطنی اش،از زادگاه کوچکش به جانب غربت،رخت هجرت بربندد:


غروب خاک تنگستون غمینن

ز بسکه خین دشمن در زمینن


بشم از کدخدایونش بپرسم

که تا کی روزگار ما چنینن


بنابراین می بینیم که سلیمانی از همان آغاز، موجودیت خود را ناخواسته در معرض کشاکش تضادهای اجتماعیِ اینگونه احساس میکند و پارادوکس های تاریخی در برابر او در قامت دوگانه ها یا چندگانه هایی نابرابر جلوه میکنند.او تا چشم میگشاید خود را در قامت ستمدیده ای میبیند که مورد اجحاف و ظلم گروهی متشکل از(بیگانگان) و (آشنایانِ) دارای منافع اقتصادی مشترک، واقع شده است.این چنین است که به تبع همین اتفاقات،او آیینه ی تمام نمای همه ی انسانهایی است که جبر تاریخ،آنها را به سنگ زیرین آسیابی به وسعت جهان، بدل کرده است.در چنین شرایطی دغدغه ی زحمتکشان و دهقانان و اقشار فرودست جامعه مسئله اصلی شعله ی تنگستانی است.از سوی دیگر، ظاهر امر اینگونه نشان میدهد که نگاه سلیمانی به کلمه بیش و پیش از هر چیز،معطوف به تعهد آن در قبال طبقه ی فرودست جامعه است.کلمه در قاموس او ابتدای آگاهی توده های تحت ستم است.این نیست که او کلمه را صرفا برای کلمه یا آنگونه که پارناسین ها میگویند هنر را صرفا برای هنر بخواهد.بلکه اینجا کلمه سلاح شاعر است به مثابه واکنشی طبیعی در برابر طوفان سهمگین نابرابری ها و کنشهای تخریبی ارباب قدرت و ثروت.او دلبسته ی مکتب سیاسی یا فلسفی خاصی نیست اما آنجایی که صدایی را در برابر ظلمی معترض میبیند میتوان او را آنجا یافت. سوسیالیسمی که شعله به آن باور دارد ریشه در جان لطیف و نوع دوست آدمیزاد دارد:


هر برهنه پا و مو ژولیده ای

هر لباس کهنه تن پوشیده ای


هر تواضع پیشه و بشکفته روی

هر ز خود وارفته و کم گفتگوی


هر که را بینی به کار خشت و گل

هر که بینی با تو گوید درد دل


یا اگر بینی کسی بی آشیان

بسترش خاک و پلاسش آسمان


خویش کوچک دان و آنها را مهان

کای بسا گنج است از دیده نهان


این کدخدا زاده، به هیچ قیمتی حاضر نیست دست نیاز به سمت احدالناسی دراز کند و همین امر باعث میشود که برای امرار معاش، به مشاغلی پرزحمت و بعضا طاقت فرسا روی آورد:کار آجر،شربت فروشی،کارگری کشتیهای باری،کارخشت،کوه بُری،رانندگی،جوشکاری و ...(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)

تجربه ی فردی او و قرار گرفتنش در صف کارگران و زحمتکشان و مواجهه ی او با اختلافات شدید طبقاتی در جامعه ی پیرامونش موجب می شود که شعله بیش از همیشه خود را نسبت به وقایع محیط کاری اش مسئول بداند و هر جایی که ببیند حقی از کارگری ضایع میشود از خود واکنش تند نشان بدهد.هنگامی که در پالایشگاه تهران و کارخانه ی نیشکر هفت تپه ی خوزستان،به انتخاب کارگران به عنوان نماینده و سخنگوی آنان پیگیر مطالبات آنان میگردد آشکارا و بی مهابا با کارفرمایان زورگو به جدال و مباحثه مستقیم برای احقاق حقوق هم صنفانش می پردازد و هر چه قدر صداقت و صراحت و حق طلبی او باعث محبوبیت روزافزونش در میان خیل کارگران است از دیگر سو خروش و فریاد او جهت استیفای حق طبقه ی مستضعف،موجب میشود که صاحبان ابزار تولید و زورمداران،شعله ی تنگستانی را سدی محکم بر سر راه افکارشان ببینند.

در جامعه ی پسافئودال، بهره کشی  یا استثمار را سوء استفاده ی طبقه ی سرمایه داران صنعتی از طبقه ی کارگر معنی کرده اند که به صورت ارزش اضافه رخ مینماید.یعنی در یک داد و ستد،میان سرمایه دار و کارگر، سود سرمایه دار در میزان دستمزدی است که به کارگر داده نمی شود و سلیمانی با از خود گذشتگی و فداکاری، زمان زیادی از زندگی کوتاهش را وقف به هم زدن این رابطه ی استثماری میکند.همانگونه که در سطور فوق هم اشاره گردید ابزار حداکثری شعله برای مبارزه با ستم اربابان،(کلمه) است.پیش از منظومه ی(دهقان و خان) در نخستین کتابش که رمانی مدرن به نام(گذری در کلبه)است، هم در پی نشان دادن پارادوکس های ویرانگر اجتماعی است.شاعر ما به درستی دریافته است که جهان بر شالوده ی غیر قابل انکاری از تضادها بنا شده است و همه ی این تضاد ها ریشه در توزیع نابرابر ثروت در میان طبقات جامعه دارند.او می پندارد که با اعجاز حروف و کلمات و باز کردن مشت صاحبان ابزار تولید میتواند به آگاهی توده های تحت ستم کمک کند:


گشت جاری اشک از چشم سوار

گفت:آه از ظلم خان نا به کار


گر کسی دارد زنی پاکیزه رو

می برد از بهر خود آن دیو خو


می دهد آزار و رنج مردمی

که بود اندک زمین و گندمی


گر سخن راند کسی از وضع ده

یا زبانش قطع سازد یا گره...


گر شود از ظلم او کس پر ز خشم

کور گرداند همی او را دو چشم


افکند دهقن به هر عذری به چاه

آتش افرازد در آن از دود کاه


گر کسی رشوه برایش نی برد

باید از فرزند و مالش بگذرد


رو کجا بنمایم آخر ای خدا!

تا شوم از جور و بیدادش رها؟!


شعله اما با اینهمه امید را به عنوان یگانه راهی که میتوان در مسیر حق طلبی به آن تکیه کرد به زحمتکشان پیشنهاد میدهد و هیچگاه جوهر امید در رگهای قلمش خشک نمی شود.

بارها و بارها از طرف کارفرمایان، مورد تهدید قرار میگیرد و یا حق السکوت به او پیشنهاد میشود غافل از آنکه محمد سلیمانی از این نمد قبایی برای خود نمی خواهد.روزی از روزهای خدا، آقای کارفرما(آقایX)،محمد سلیمانی را به دفتر کار خود میخواند. گویی در آن جلسه به شعله پیشنهاد میشود که در ازای دریافت مبلغ قابل توجهی وجه نقد یا به قول کارفرما عیدی!،پیگیری مطالبات کارگران را وانهد!شعله نخ سیگاری از کارفرما میخواهد و آنرا روشن میکند. پُک اول را که دود میکند از جا برمیخیزد و به کارفرما(آقای X)میگوید:"این از عیدی من...حالا بروید و به دنبال عیدی کارگران باشید..." و به این ترتیب آب پاکی را روی دست جناب کارفرما میریزد.از قرار معلوم این آخرین مواجهه ی شاعر با احساس ما زنده یاد محمد سلیمانی نماینده ی محبوب کارگران، با اربابِ خان صفتی بود که رذیلانه به بهره کشی از زحمتکشان می پرداخت.ساعاتی بعد از این ملاقات، سلیمانی به منزل باز میگردد و در حالی که مزاج به هم ریخته اش حاکی از توطئه ی شومی است که برایش چیده شده است به ناگهانی یک خواب، بر زمین می افتد و...می میرد...


پیوسته ام به کاخ بلند وفای خویش

بسپرده ام به کوچ زمانه صفای خویش


در پنجه ی عقابِ شبِ رنجها...بسی-

من با هجوم ناله سرودم نوای خویش


یادش گرامی باد!


خرداد ماه 1393

محمد قائدی - شیراز  

 

پی نوشت:همه ی شعر های متن از زنده یاد شعله تنگستانی ست