نیوتن توی دستهای سیب

تنها ماهیهای مرده موافق جریان آب شنا میکنند

نیوتن توی دستهای سیب

تنها ماهیهای مرده موافق جریان آب شنا میکنند

خبر...خبر...


با سلام و عرض ادب حضور دوستان عزیز شاعرم


پایگاه ادبی شعرانه (www.sherane.com) با همت دوست عزیزم جناب ابراهیمی آغاز به کار کرده است . این سایت در حیطه ها و حوزه های ادبی مختلف، محلی برای انعکاس دیدگاه ها و متونی است که به هر نحوی به شعر می انجامد.

از آنجایی که فعلن مدیریت بخش رباعی سایت مذکور به عهده ی اینجانب است از رفقای شاعر خواهشمند است رباعیات خود را جهت چاپ در این نشریه به آدرس:


robaie@sherane.com


ارسال نمایند.

یا در همین وبلاگ در قسمت نظرات آنها را قرار دهند تا با افتخار آنها را در معرض دید مخاطبان آگاه نشریه ی مجازی شعرانه قرار دهیم.

 

با احترام – محمد قائدی

خود گوشه گرفته‌ام تماشا را ـ کآب

در خوابگه مورچگان ریخته ام...

نیما یوشیج

 

و اما بعد...(1):


دینامیسم، در ادبیات ایرانی اما به مثابه هر چیز دیگری عنصری نه چندان مطلوب است. از آن وجه، که مجموعه ی افرادی که در بیان رایج، از آن به "مردم" یاد میشود(به قول دوستی، دیگران منهای من!)آن چنان مضحک به ورطه ی محافظه کاری و حسابگری درغلطیده اند که سکون، با تمام ویژگی های فیزیکی و متافیزیکی اش به ذهنشان میخ شده است...چه بد!...از این قرار، اجتماعی از روشنفکران قلّابی هم از آنجهت که در همین نزدیکیها میزیند زیر اتمسفر همه گیر مصلحت، چنان به قواعد دیگرساخته ی دگماتیستی، گردن نهاده اند که بی هیچ سخن، تنها سودشان برای ادبیات این است که"عرض خود ببرند و باز زحمت خود بدارند!" با کمال تأسف، روند "خودقهرمان بینیِ" موج سواران و عادت قهرمان سازی لابی های نامتعارفِ واقع در ادبیات، که سابقه ای لااقل نزدیک به یک قرن را پشت-بند خود میبیند نه تنها بعد از این همه سال، موانعی بر سر راه هرنوآوری و ابتکار هستند بلکه رسمن با متهم کردن شاعران ساختارشکن،به گریز از ساختارهای دیگرساخته ی ارتجاعیِ موضوع نظرشان، راه هرگونه تنفس را بر شاعران شعورمند،می بندند.

آقای ایکس در سال ایگرگ به زعم خود و شاید هم به زعم تاریخ،شعر متفاوتی میگوید...باشد! بگوید! خیلی هم خوب! اما پروسه ی "پدرسازی" برای هر نوع تغییر در فرم و محتوا به خودی خود امر مقدسی نخواهد بود.نسل ما از این پدرسازی ها کم به خاطر ندارد.زحمت زیادی نمیخواهد.تکنولوژی کارمان را آسان کرده است . چرخی در همین حوالی گویای همه چیز است!

هوشنگ ایرانی از شاعران آوانگارد دوره ی خویش است . او در اظهارنظری بی سابقه لااقل تا آن زمان میگوید:"نیما یوشیج از دریافت زمان بازمانده است و در گذشته(هرچند گذشته ی بسیار نزدیک) زندگی میکند.یکی از کارهای ایرانی این است:


......


کتاب فروشی - آرمان

تاب فروشی-رمان

اب فروشی-مان

ب فروشی-ان

فروشی-ن

فرو

شی

پت پت پت

.......


با کمال احترام به هوشنگ ایرانی همین قاعده و منطقی را که ایرانی راجع به نیما به کار برده است امروزه روز میتوان راجع به خود ایرانی به کار برد آن هم از آن جهت که او دیگر در میان ما نیست.گذر زمان معیار خوبی برای قضاوت است . ثانیه ها حادثه میزایند و انسان هر چند شعورمند اما راوی قابل اطمینانی برای آینده ی جهان نیست.


و اما بعد...(2):

یکی از رفقای همدلم (م-ز) بعد از اینکه شعر زیر را برایش خواندم منقلب شد...این شعر را الساعه به روح نازک تر از برگش تقدیم میکنم...

تبصره:شعر زیر تضمین شده از یکی از غزل های معروف مولوی است به این معنی که ابیات میان گیومه، از آنِ مولوی هستند و لا غیر!


اینک شعر:



(..............)

 

مدرنیته/جهان/متن مقدّس/تبصره/قانون

عبور موش ها از آدمی بیگانه با طاعون!

شروع انهدام ببرها در جنگل و دامون

فشار درد بر انسان،هم از داخل هم از بیرون!

"چه دانستم که این سودا مرا زینسان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون؟!"

 

سقوطِ قطعیِ تصمیم ها در شاید و باید

تب مردی که در سرما به دستم دست می ساید

شیوع حرف ها در نسبتن...امّا...اگر...شاید...

غم مردی که از اعماق عصرِ سنگ می آید

"چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید

چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون"

 

بشر انداخت در ذهن ریاضی جمع و منها را

بشر زایید، از خود، ناوهای قاره پیما را

خدایان خنده کردند و به گا دادند دنیا را

یکی کردند در جسم بشر پایین و بالا را

"نهنگی گر برآرد سر خورد آن آب دریا را

چنان دریای بی پایان شود بی آب،چون هامون"

 

بشر تکرار بی مفهوم قهر بچّه از بابا

بشر نابودی محض حقیقت از همین حالا!

بشر تصویری از روح القدس در ذهن یوحنّا

بشر تنهاتر از تنهاتر از تنها تر از تنها

"چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا

چه دانم من دگر چون شد که چون غرقست در بیچون؟!"

 

خروش خواب، از خمیازه های خیس بارانم

عبور وحشی تیرآهن از روی خیابانم

خرابم/خسته ام/پس مانده ی نشخوار انسانم

طنین ترسناک تیر، در خرداد و آبانم...

"چه دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم

که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون"

 

با احترام – محمد قائدی